زگورستان گذر کردم صباحی

               شنیدم ناله و افغانو آهی

شنیدم کله ای با خاک می گفت

        که این دنیا نمی ارزد به کاهی  

حضرت علی

چاه داندکه به من عمر چنان می گذرد

قصه کوتاه کنم ورنه سخن بسیار است